به پیش روی من ، تا چشم یاری می کند , دریاست !
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا ، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج، با من می کند نجوا ،
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ،
امید آنکه جان خسته ام را ،
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !
فریدون مشیری
نویسنده نیره در تاريخ سه شنبه یکم فروردین ۱۳۹۶ ساعت 17:20،
تاریخ ایران و جهان...برچسب : نویسنده : mnaseri-na بازدید : 298